احساس گم شدن در فضا را دارم! انگار این هایی که می آیند و می روند ارواح هستند... گویی این بلاگ در نا کجا آباد ته یک کوچه ی بن بست است و من در یک خانه ی پشت قواره ی دور از دید که بعد از یکی دو متر عقب نشینی تازه می رسی به در ورودی اش!!!!!

اما خب می نویسم که مثل همیشه رها شوم... ناگزیر...

 نمی دانم لمس کرده ای که وقتی کلمات را از مخچه ات بیرون می کشی سبک میشوی؟ 

.

.

اندر حکایت مهمانی دیروز:


من باب صله ی ارحام و به اصرار مادری جایی بودیم ...جماعتی که نسبت به همه چیز اظهار فضل می کنند را همراهی می کردیم و در این بین خیلی نا محسوس جان به لب شده بودم! آن قدر که اینها بی جا نطق کردند و هرآنچه نمی دانستند دانسته فرض کرده و تحلیل و بررسی کردند و در آخر هم جمع بندی ها را خیلی شیک تحویل جمع دادند. اگر می خواهید بدانید بر مبنای چه برهانی این استدلال های ساده انگارانه را می آوردند باید بگویم منبع خبری ایشان یک عدد وایبر بود و لختی لاین و کمی هم تلگرام.... داخل موبایل گرامیشان هم پر بود از این دست اراجیف که اگر فلان چیز را قبول داری این مطلب را share کن که ثواب دنیی و عقبی در پی این اطلاع رسانی است!

زمانی که همه ی حضار هم این اخبار کذب را ساده لوحانه باور می کردند و  به نشانه ی تایید کان هو چی سر تکان می دادند فشار خون آدم به بالای 18 می رسید شاید!

نقطه ی جوش آنجایی بود که اگر یک نفر... تنها یک نفر... جربزه به خرج می داد و حرفی حدیثی چیزی در صدد مخالفت با این اخبار یا دست کم پیشنهاد تحقیق بیشتر درباره اش  به زبان می آورد با غضب همگان مواجه می شد و آن جا بود که ناچار باید ساکت می ماندی چشم روی ساده لوحی و زودباوری جماعت می بستی  و باور می کردی که طوفان چند روز پیش بخاطر گناه فلان آدم در فلان جا به پا شده یا پرده ی فلان جا به خودی خود تکان خورده چون عکس هایش اینطور نشان می دهد و فلانی می گوید...و خیلی فلان و فلان های دیگر

ای داد از این جماعت که دیروزم را زهر کردند با این دست کوته فکر ی های به غایت احمقانه!!!!!!

چرا انقدر ساده و پیش پا افتاده شده ایم؟ چرا فقط می خوانیم ؟ چرا هیچ جست و جو نمی کنیم؟

این گوگل  فقط برای دیدن عکس فلان بازیگر و طلاق بهمان خواننده نیست ها... یک فشاری بدهیم این کلید های کیبورد را ، یک زحمتی به این انگشت سبابه ی محترم بدهیم... ساده لوح نباشیم