متولد ماه مهر

و خدایی که در این نزدیکیست

لاغر اندام و استخوانی بود... با چشم هایی که گود  رفته بود!  کودکی را در آغوش گرفته بود  و همانطور که از شیره جان شکمش راسیر می کرد هر از گاهی هم دست نوازشی روی  صورت زیبایش می کشید و آرام بوسه ای بر دستانش می زد....تمام تلاشش را می کرد که اشک هایی که بی اختیار از چشم ها به روی گونه اش می لغزید را نبینم و با دستمالی که در دست داشت همان گوشه ی چشم پاک می کردشان... برای اینکه  راحت باشد خواستم بلند شوم  اما گفت که بمانم... بغض فرو خورده اش را رها کرد و لب به سخن گشود، گفت چهار دختر دارد این هم پنجمی است. می گفت شوهرش این یکی را دیگر تحمل نکرده، می گفت می گوید ایراد از اوست که دختر دار می شوند، می گفت آمده ام  از دکتر نامه بگیرم  که من ایرادی ندارم... می گفت قردا پس فردا هوویش می آید که برای شوهرو مادر شوهرش پسر بزاید، می گفت شوهرش گفته خدا اگر خدا بود اجازه نمی داد که من بی وارث بمانم! تصویر پسر همسایه که چند شب پیش ها توی بیست و یک سالگی  خوابید و هرگز بیدار نشد تمام مدت جلوی چشمم بود و صدای فریاد های مادرش در گوشم که می گفت: "ای کاش به زور ازت نمی گرفتمش"

۱۵ خرداد ۹۴ ، ۲۱:۳۲ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهربآنو

بیا ساده لوح نباشیم لطفن!

احساس گم شدن در فضا را دارم! انگار این هایی که می آیند و می روند ارواح هستند... گویی این بلاگ در نا کجا آباد ته یک کوچه ی بن بست است و من در یک خانه ی پشت قواره ی دور از دید که بعد از یکی دو متر عقب نشینی تازه می رسی به در ورودی اش!!!!!

اما خب می نویسم که مثل همیشه رها شوم... ناگزیر...

 نمی دانم لمس کرده ای که وقتی کلمات را از مخچه ات بیرون می کشی سبک میشوی؟ 

.

.

اندر حکایت مهمانی دیروز:


من باب صله ی ارحام و به اصرار مادری جایی بودیم ...جماعتی که نسبت به همه چیز اظهار فضل می کنند را همراهی می کردیم و در این بین خیلی نا محسوس جان به لب شده بودم! آن قدر که اینها بی جا نطق کردند و هرآنچه نمی دانستند دانسته فرض کرده و تحلیل و بررسی کردند و در آخر هم جمع بندی ها را خیلی شیک تحویل جمع دادند. اگر می خواهید بدانید بر مبنای چه برهانی این استدلال های ساده انگارانه را می آوردند باید بگویم منبع خبری ایشان یک عدد وایبر بود و لختی لاین و کمی هم تلگرام.... داخل موبایل گرامیشان هم پر بود از این دست اراجیف که اگر فلان چیز را قبول داری این مطلب را share کن که ثواب دنیی و عقبی در پی این اطلاع رسانی است!

زمانی که همه ی حضار هم این اخبار کذب را ساده لوحانه باور می کردند و  به نشانه ی تایید کان هو چی سر تکان می دادند فشار خون آدم به بالای 18 می رسید شاید!

نقطه ی جوش آنجایی بود که اگر یک نفر... تنها یک نفر... جربزه به خرج می داد و حرفی حدیثی چیزی در صدد مخالفت با این اخبار یا دست کم پیشنهاد تحقیق بیشتر درباره اش  به زبان می آورد با غضب همگان مواجه می شد و آن جا بود که ناچار باید ساکت می ماندی چشم روی ساده لوحی و زودباوری جماعت می بستی  و باور می کردی که طوفان چند روز پیش بخاطر گناه فلان آدم در فلان جا به پا شده یا پرده ی فلان جا به خودی خود تکان خورده چون عکس هایش اینطور نشان می دهد و فلانی می گوید...و خیلی فلان و فلان های دیگر

ای داد از این جماعت که دیروزم را زهر کردند با این دست کوته فکر ی های به غایت احمقانه!!!!!!

چرا انقدر ساده و پیش پا افتاده شده ایم؟ چرا فقط می خوانیم ؟ چرا هیچ جست و جو نمی کنیم؟

این گوگل  فقط برای دیدن عکس فلان بازیگر و طلاق بهمان خواننده نیست ها... یک فشاری بدهیم این کلید های کیبورد را ، یک زحمتی به این انگشت سبابه ی محترم بدهیم... ساده لوح نباشیم

۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۷ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهربآنو

و اینک کوچ....

یک روز آنجا که نامش بلاگفا بود و امروز اینجا!


_وبلاگستان دیگری ست وبلاگ های غریبی و بالطبع احساس غریبگی


صفحه ی نگارش تغییر کرد، مخاطب ها عوض شدند،من اما طبیعتن همانی هستم که بودم 


می نگارم که فراموش نشوم 


باشد که ماندگار شوی  نهانخانه ی مجازی مهربآنو




۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۵ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهربآنو